توهم
چند وقت پیش با شماره ای ناشناس با من تماس گرفته شد. جواب دادم. گفتند از جبهه فرهنگی استان تماس می گیرند. می خواستند اطلاعاتم را کامل کنند. چیزهایی شبیه شماره ملی و سن و مجرد یا متاهل بودن و اینها. قبل دادن اطلاعاتم، سوالاتی پرسیدم. گفتم: "می خواهید آمار و ارقام رد کنید یا واقعا کاری کنید؟" مصمم و جدی گفتند: "نه، ما ان شالله قصد داریم به طور جدی قدم هایی برداریم." مچ شان را گرفتم، شاید هم سواستفاده کردم. گفتم: "پس لطفا از من حمایت کنید تا مجموعه داستان هایم را چاپ کنم. همه چیز آماده است. یک فایل شسته رفته. فقط مانده دوندگی های چاپ" با اشتیاق گفتند: "حتما، حتما."
قرار شد مجدد تماس بگیرند و گرفتند. چند روز بعد. شماره ای دادند و گفتند: "این شماره فلانی ست. مسئول بخشی که مربوط به کار شماست. تماس بگیرید تا پیگیر کارهای تان شوند." وقتی صحبت تمام شد و قطع کردم، نشستم پای لپ تاپ. فایل نوشته هایم را باز کردم. چه قدر کار داشتند. چه قدر ویرایش و بازنویسی. ارتباط گرفتم با چند نویسنده تا نوشته هایم را نقد کنند. نقدها را که فرستادند تازه فهمیدم کارم چند برابر شده. یه سری مقاله و کتاب باید مطالعه می کردم. یک سری داستان خوب باید می خواندم. چرا فکر می کردم کارم تکمیل است؟!
از آن روز که اسم و شماره ای به من داده شده، در حال دویدنم و هنوز که هنوز است کار دارم. هر روز به آن شماره نگاه می کنم و می گویم: به زودی تماس می گیرم. خیلی زود... ولی هم چنان کار دارم.
سطح آمادگی ام خیالی بود.
"یک فایل شسته رفته!"
به حرفم خنده ام می گیرد.
بی تعارف با شما:
آمادگیِ من یکی، برای آمدنِ آقایمان، همین مدلی ست.
توهم و توهم و توهم.
یک عااااالمه کار دارم....