انــــــار

انــــــار میوه ی مادرم زهــــراست...

انــــــار

انــــــار میوه ی مادرم زهــــراست...

جمعه ی بعد از تولد زینب

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۳۱ ق.ظ

دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرهایی شنیده. گفت تلویزیون را روشن کنیم ببینم چه خبر شده. تلویزیون خانه شان به خاطر تعمیرات وصل نبود. تلویزیون روشن شد. اولین چیزی که دیدم نوار مشکی بود. بند دلم پاره شد. و بعد زیرنویس قرمز رنگ خبرِ فوری... سردار شهید شده بود... دلم یک جوری شد. قلبم فشرده شد،چطور بگویم، یک حالت عجیب. انگار نفسم بالا نمی آمد، انگار چیزی در سینه ام می سوخت. هرگز، هرگز، هرگز در عمرم این حالت را تجربه نکرده بودم. حتی وقتی که فردای عروسی مان خبر فوت بابابزرگ را شنیدم، حتی آن روز که بچه ی اول مان رفت پیش خدا...

عکس هنوز در دستم بود و من غرق تماشا که زینب آمد. وقت خوابش بود و آغوش می خواست، در حالی که موهای طلایی اش را نوازش می کردم برایش قصه گفتم: یکی بود، یکی نبود، یه روزی که جمعه ی بعد از تولدت بود، وقتی خونه پر از بادکنک های رنگی بود، وقتی هنوز یه برش از کیک تولد توی یخچال بود، همون نیمه شبی که ما آروم و آسوده خوابیده بودیم، این مَرد به خاطر ما ارباً اربا شد...

 

۹۹/۰۱/۰۴
انـ ـــار

نظرات  (۱۱)

۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۳۱ شنگول العلما

این محبت ما نسبت به سردار برای این است که میزان ایمان و عمل صالحش بالا بود. ان شاءالله به وصیتش همه توجه کنیم. 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا
  کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به زودی (خدای) رحمان برای آنان محبتی (در دلها) قرار میدهد..
سوره مریم آیه 96

پاسخ:
بله. این میزان عشق و محبت شگفت انگیز به سردار، اتفاقی نبود.
به همان ایمان و اخلاصی برمی گشت که فرمودید.
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۱۹ دچارِ فیش‌نگار

متن قشنگی بود. سپاس

پاسخ:
تشکر

من واقعا هنوز دارم فکر میکنم چی کار میتونم بکنم واسه حاج قاسم؟!

و وقتی جواب واضح و روشن ندارم واسه ی مسئله، بیشتر اعصابم خرد میشه...

پاسخ:
حاج قاسم غنی شده. به چیزی نیاز ندارد.
باید برای خودمان کاری کنیم...
۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۲ آب‌گینه موسوی

خیلی خوب می‌نویسید! لذّت بردم و البتّه درجاتش عالی‌ست اِن‌شاءلله متعالی. 

پاسخ:
لطف شماست

خوش به حال سردار...

چه جمعه تلخی بود

و چقدر فرصت عزاداری کردن براشون کوتاه بود

انقدر که اتفاقات تلخ پشت سر هم افتاد که شهادت سردار رفت تو حاشیه

پاسخ:
ما رفتیم توی حاشیه رفیق...

تلخ ترین جمعه سال 98 بود.

پاسخ:
بله...

 

ما هم اون شب خونه مون جشن تولد بود

جشن تولد برادرزاده ام

مفصل...با کلی بادکنک...با کیکی که هنوز کلی اش مونده بود...با کلی کادو وسط خونه

داداشم اینا شب خونه‌مون خوابیدن که صبح یکم خونه رو جمع کنیم با هم بعد برن

قرار بود جمعه عصر برام خواستگار بیاد

صبح دیدم که داداشم توی نمازش به لکنت شدید افتاده

دیدم بعد نماز داره زار زار گریه میکنه

قرار خواستگاری کنسل شد

خونه هم جمع نشد

فقط دور هم بهت‌زده نشسته بودیم 

به هر اشاره به گریه می افتادیم

 

هنوزم بعد ۳ ماه هی براش میخونم

میسوزه خیمه ی دلای ما

بگید علمدارو که برگرده

بشکنه اون دستی که ناغافل

ما رو عزادار غمت کرده...

 

پاسخ:
آه...

سخته رفتن سردار رو باور کردن...

آخ از ان جمعه ای که شبیه هیچ جمعه ی دیگری نبود.. تلخ و پر از بهت

۲۳ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۷ مینویسم برای تو...

سلام سادات جان‌‌‌...

التماس دعاااااای زیاد

پاسخ:
سلام و رحمت خدا بر شما 

به روی چشم 
شما هم ما را دعا ‌کنید

من اولین بار بعد از نماز خبر را روی استوری یکی از رفقا دیدم

مگر مشد باور کرد

.

.

.

مگر می شود باور کرد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">