همسایه ی قدیمی
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۵۰ ق.ظ
چند سال پیش با هم همسایه بودیم. آن سال ها من هنوز بچه نداشتم و او دو بچه داشت. مهدی و فاطمه. با هم می رفتیم کلاس حفظ. او مهدی سه چهار ساله و شیطان را کنترل می کرد و من فاطمه ی هفت ماهه را بغل می گرفتم. پنج شش جز از من جلوتر بود ولی سرعت من بیشتر بود. اهل کهنوج بودند. جنوب کرمان. خودش می گفت محروم ترین منطقه ی ایران. آمده بودند درس بخوانند و برگردند... من برایش انار و بادام سوغاتی می بردم و او به من خرما می داد.
چند روز پیش سراغش را گرفتم. حافظ کل شده بود و با همسرش موسسه قرآنی تاسیس کرده بودند و خودشان مربی اش بودند. بچه ی سوم شان، علی، دنیا آمده بود. همسرش همان اطراف معلم شده بود و مسئول گروه های جهادی آن مناطق و مسئول ستاد نمازجمعه شهرستان.
وقتی بهشان فکر می کنم با خودم می گویم: امام زمان همچین آدم هایی می خواهد برای یاری و همراهی اش؛ انسان های با همت و سخت کوش...
چند روز پیش سراغش را گرفتم. حافظ کل شده بود و با همسرش موسسه قرآنی تاسیس کرده بودند و خودشان مربی اش بودند. بچه ی سوم شان، علی، دنیا آمده بود. همسرش همان اطراف معلم شده بود و مسئول گروه های جهادی آن مناطق و مسئول ستاد نمازجمعه شهرستان.
وقتی بهشان فکر می کنم با خودم می گویم: امام زمان همچین آدم هایی می خواهد برای یاری و همراهی اش؛ انسان های با همت و سخت کوش...
۹۷/۰۲/۱۵